جدول جو
جدول جو

معنی رهنمون شدن - جستجوی لغت در جدول جو

رهنمون شدن
(تَ هی یَ / یِ دی دَ)
راهنمون شدن. رهنماگشتن. راهنمایی کردن:
ز موسیقی آورد سازی برون
که آن را نشدکس جز او رهنمون.
نظامی.
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشیم.
حافظ.
رجوع به رهنمایی و رهنمون کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ هی یَ / یِ کَ دَ)
راهنمایی کردن. هدایت. (یادداشت مؤلف) :
برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی.
فرخی.
آن کاو ترا به سنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی درآمدی.
حافظ.
رجوع به راهنمایی و رهنمون شدن شود.
، رهنمون و راهنما قرار دادن. به راهنمایی و هدایت گرفتن:
بسی کردم اندیشه را رهنمون
نیاوردم این بستگی را برون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ دَ)
هموار و مسطح و هم طراز شدن جائی. مثل کف هامون شدن. (یادداشت مؤلف) ، پست گردیدن. گود شدن. مغاک گشتن. غموض، خراب گردیدن. ویران شدن. با خاک یکسان شدن. با زمین هموار گشتن. همه چیز آن دزدیده یا غارت گشتن یا سوختن. اجداد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هامون شدن
تصویر هامون شدن
هموار شدن مسطح گشتن، پست گردیدن گود شدن، خراب شدن ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار